در سحرگاه خاموش؛ روایت اندوهی بیپایان از زلزلهی قیروکارزین + تصاویر
- شناسه خبر: 9655
- تاریخ و زمان ارسال: 21 فروردین 1404 ساعت 11:28

به گزارش آوای قیروکارزین، در سحرگاه ۲۱ فروردین ۱۳۵۱ مصادف با تاریخ ۱۰ آوریل ۱۹۷۲ میلادی زلزله شدیدی در ساعت ۵ و ۳۷ دقیقه بامداد روی داد و جان حدود 20% از کل جمعیت منطقه یعنی ۵۰۱۰ تن را گرفت.
سحرگاهان همیشه بوی امید میدهند؛ بوی روزی نو، طلوعی دیگر، بوی بیدار شدن از شب، از خستگی. اما آن سحرگاه… سحرگاه ۲۱ فروردین ۱۳۵۱، هیچگاه رنگ صبح نگرفت. آن روز، آفتاب از پشت کوه بالا نیامد، نان داغی بر سفره ننشست. تنها چیزی که آمد، لرزشی ویرانگر بود؛ زلزلهای بیرحم، با تازیانههایی از دل زمین.
در ساعت ۵ و ۳۷ دقیقه بامداد، درست در لحظهای که بیشتر مردم هنوز در بستر خواب بودند، زمین در قیروکارزین به خشم آمد. گویی قرنها درد، یکباره فوران کرد. گویی فریاد خاموش کوهها سر داده شد. خانهها لرزیدند، سقفها فروریخت، جانها پر کشیدند. و در یک چشم بر هم زدن، بیش از ۵۰۰۰ انسان، یعنی حدود ۲۰ درصد از جمعیت منطقه، به کام خاک رفتند. بیش از ۱۷۰۰ نفر نیز زخمی و مجروح، با تنهایی شکسته و روحهایی آشفته، در جستوجوی عزیزانشان در میان آوارها میدویدند.
شهر قیر، با آن کوچههای خاکی، با نخلهای ساکت و حیاطهای ساده، سه چهارم جمعیت خود را از دست داد. خانوادههایی که تا شب پیش در کنار هم بودند، در یک لحظه از هم پاشیدند. کودکانی که هرگز دیگر صدای مادر را نشنیدند. مادرانی که تا پایان عمر، قاب عکس فرزندانشان را به سینه فشردند. پدرانی که ویرانهها را کاویدند تا شاید دست یا پیراهنی، نشانی، چیزی بیابند.
آن زلزله، نه فقط دیوارهای خشتی و سقفهای گلی را، بلکه دلها را هم شکست. هیچ آبادیای در امان نماند. همه چیز با خاک یکسان شد. مزارع و زمینهای کشاورزی نابود گشتند، دامها زیر آوار جان دادند، قناتهایی که نسلها برایشان زحمت کشیده شده بود، در دل خاک مدفون شدند. نزدیک به پنج کیلومتر قنات با ۱۸۰ چاه از میان رفت. دیگر از صدای آب روان و نالهی کشاورزان، خبری نبود.
جادهی قیر–فیروزآباد، شریان ارتباطی آن منطقه، با ریزش سنگ مسدود شد. کمکها دیر رسید. صدای استغاثه، صدای گریه، صدای ناله در میان سنگ و خاک میپیچید و پاسخ نمییافت. روزها گذشت تا ویرانهها آرام گرفتند، اما دلهایی که در آن صبح بهاری شکستند، هنوز التیام نیافتهاند.
قیروکارزین، این شهر ستان کوچک اما پر از جان، سالهاست که داغدار است. بر روی کمربند زلزلهای قرار دارد که از اروپای جنوبی تا آسیای جنوبی کشیده شده. گسلها زیر پایش آرام ندارند. حرکت صفحه عربستان به سمت شمال شرقی، بارها لرزش را مهمان ناخواندهی این خاک کرده، اما هیچکدام به عظمت و تلخی آن صبح فروردین نبود.
و حالا، هر سال که ۲۱ فروردین فرا میرسد، پیران شهر، با چشمانی نمدار، سکوت میکنند. کودکان امروز، از داستانهایی میشنوند که باورش برایشان دشوار است. اما خاک، هنوز رازهایی را در دل دارد؛ هنوز بوی رنج میدهد.
ما فراموش نمیکنیم. آنانی که رفتند، هنوز در خاطر ما زندهاند. هنوز صدای خندهی کودکانشان در کوچههای خاکی پیچیده، هنوز دعای مادرانشان در آسمان جاریست، هنوز دستان پینهبستهی پدرانشان، بر دیوارهای تازهساخته حس میشود.
این نوشته، یادنامهایست برای آن هزاران جان بیگناه که در آن بامداد، پرواز کردند. برای مردمانی که با رنج زندگی کردند، با داغ زیستند، و با امید ساختند. باشد که هرگز، هیچ دیاری، دوباره چنین رنجی نبیند… اما اگر دید، یاد قیر و کارزین، برایش چراغی باشد.